خنده به غمخوارگی لب کشاند
زهره به خنیا گری شب نشاند
ناف شب از مشک فروشان اوست
ماه نو از حلقه به گوشان اوست
پای سخنرا که درازست دست
سنگ سراپرده او سر شکست
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم زدرش دست تهی بازگشت
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت
دیده بسی جست و نظیرش نیافت
عقل درآمد که طلب کردمش
ترک ادب بود ادب کردمش
هر که فتاد از سر پرگار او
جمله چو ما هست طلبگار او
سدره نشینان سوی او پر زدند
عرش روان نیز همین در زدند
گر سر چرخست پر از طوق اوست
ور دل خاکست پر از شوق اوست
زندهٔ نام جبروتش احد
پایۀ تخت ملکوتش ابد
خاص نوالش نفس خستگان
پیک روانش قدم بستگان
دل که ز جان نسبت پاکی کند
بر در او دعوی خاکی کند
رُسته خاک دَر ِ او دانهایست
کز گل باغش ارم افسانهایست
خاک نظامی که بتأیید اوست
مزرعۀ دانۀ توحید اوست
شعر ملا محسن فیض کاشانی درباره حضرت خدا
شعر حکیم جمال الدین الیاس نظامی گنجوی درباره حضرت خدا __ قسمت سوم
شعر حکیم جمال الدین الیاس نظامی گنجوی درباره حضرت خدا __ قسمت دوم
اوست ,بسی ,سر ,نظامی ,تهی ,ادب ,پر از ,تخت ملکوتش ,ملکوتش ابد ,ابد خاص ,پایۀ تخت
درباره این سایت